بدون عنوان
محیا جان در چهارشنبه آخر سال 1393کنار سفره هفت سین کوچک .شب چهارشنبه خونه عزیز جون با عموها و زن عموها همگی دور هم جمع بودیم شب خوبی بود .ولی دختر گلم توازصداهای بلند ترقه وآتیش بازی میترسیدی و گریه میکردی و داد میزدی بعدش کم کم عادت کردی به صداها (صد سال به این سالها) .کم کم باید از زمستون خداحافظی کنیم و به استقبال بهار بریم عید داره نزدیک میشه شمارش معکوس برا فرا رسیدن سال نو شروع شده امسال تحویل سال ساعت 2و15دق...
نویسنده :
بابا و مامان
10:44